جلسه ششم : نقش اهل بيت سيدالشهدا در تبليغ نهضت حسينی
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين باری الخلائق اجمعين والصلوه والسلام علی عبدالله
و رسوله و حبيبه و صفيه ، سيدنا و نبينا و مولانا ابیالقاسم محمد صلی الله
عليه و آله و سلم و علی آله الطيبين الطاهرين المعصومين ،
« الذين يبلغون رسالات الله و يخشونه و لا يخشون احدا الا الله و كفی
بالله حسيبا »( 1 )
برای بحث راجع به نقش اهل بيت مكرم سيدالشهداء در تبليغ نهضت حسينی
و اسلام ، ابتدا بايد دو مقدمه را به عرض شما برسانم . يكی اينكه طبق
روايات و همچنين براساس معتقدات ما كه معتقد به امامت حضرت
سيدالشهداء هستيم ، تمام كارهای ايشان از روز اول حساب شده بوده است ،
و ايشان بیحساب و منطق و بدون دليل ، كاری نكردهاند . يعنی نمیتوانيم
بگوئيم كه فلان قضيه ، اتفاقا و تصادفا رخ داده ، بلكه همه اينها روی
حساب بوده است . و اين مطلب
گذشته از اينكه از نظر قرائن تاريخی روشن است ، از نظر منطق و روايات و
براساس اعتقاد ما مبنی بر امامت حضرت سيدالشهداء نيز تاييد میشود .
يكی از مسائلی كه هم تاريخ درباره آن صحبت كرده و هم اخبار و احاديث
از آن سخن گفتهاند ، اين است كه چرا اباعبدالله در اين سفر پر خطر ، اهل
بيتش را همراه خود برد ؟ خطر اين سفر را همه پيش بينی میكردند ، يعنی
يك امر غير قابل پيش بينی حتی برای افراد عادی نبود . لهذا قبل از آنكه
ايشان حركت بكنند تقريبا میشود گفت تمام كسانی كه آمدند و مصلحت
انديشی كردند ، حركت دادن اهل بيت به همراه ايشان را كاری بر خلاف
مصلحت تشخيص دادند ، يعنی آنها با حساب و منطق خودشان كه در سطح عادی
بود و به مقياس و معيار حفظ جان اباعبدالله و خاندانش ، تقريبا به
اتفاق آراء به ايشان میگفتند آقا ! رفتن خودتان خطرناك است و مصلحت
نيست يعنی جانتان در خطر است ، تا چه رسد كه بخواهيد اهل بيتتان را هم
با خودتان ببريد . اباعبدالله جواب داد نه ، من بايد آنها را ببرم . به
آنها جوابی میداد كه ديگر نتوانند در اين زمينه حرف بزنند . به اين
ترتيب كه جنبه معنوی مطلب را بيان میكرد ، كه مكرر شنيدهايد كه ايشان
استناد كردند و به رؤيايی كه البته در حكم يك وحی قاطع است . فرمود :
در عالم رؤيا جدم به من فرموده است : « ان الله شاء ان يراك قتيلا » (1)
گفتند پس اگر اين طور است ، چرا اهل بيت و بچهها را همراهتان میبريد ؟
پاسخ دادند اين را
هم جدم فرمود : « ان الله شاء ان يرهن سبايا » ( 1 ) ، اينجا يك توضيح
مختصر برايتان عرض بكنم : اين جمله « ان الله شاء ان يرك قتيلا يا ان
الله شاء ان يراهن سبايا » يعنی چه ؟ اين مفهومی كه الان من عرض میكنم ،
معنايی است كه همه كسانی كه آنجا مخاطب اباعبدالله بودند ، آن را
میفهميدند ، نه يك معمايی كه امروز گاهی در السنه شايع است . كلمه
مشيت خدا ، يا اراده خدا كه در خود قرآن بكار برده شده است در دو مورد
بكار میرود كه يكی را اصطلاحا اراده تكوينی و ديگری را اراده تشريعی
میگويند . اراده تكوينی يعنی قضاء و قدر الهی است كه اگر چيزی قضا و قدر
حتمی الهی به آن تعلق گرفت ، معنايش اين است كه در مقابل قضا و قدر
الهی ديگر كاری نمیشود كرد .
معنای اراده تشريعی اين است كه خدا اين طور راضی است ، خدا اين چنين
میخواهد . مثلا اگر در مورد روزه میفرمايد : « يريد الله بكم اليسر و لا
يريد بكم العسر »( 2 ) يا در مورد ديگری كه ظاهرا زكات است ، میفرمايد
: « يريد ليطهركم »( 3 ) مقصود اين است كه خدا كه اين چنين دستوری داده
است ، اين طور میخواهد يعنی رضای حق در اين است . خدا خواسته است تو
شهيد باشی ، جدم به من گفته است كه رضای خدا در شهادت توست . جدم به
من گفته است كه خدا خواسته است اينها اسير باشند ، يعنی اسارت اينها
رضای حق است ، مصلحت است و رضای حق هميشه در مصلحت است و مصلحت
يعنی آن جهت كمال فرد و بشريت .
در مقابل اين سخن ، ديگر كسی چيزی نگفت ، يعنی نمیتوانست حرفی بزند ،
پس اگر چنين است كه جد شما در عالم معنی به شما تفهيم كردهاند كه
مصلحت در اين است كه شما كشته بشويد ، ما ديگر در مقابل ايشان حرفی
نداريم . همه كسانی هم كه از اباعبدالله اين جملهها را میشنيدند ، اين
جور نمیشنيدند كه آقا اين مقدر است و من نمیتوانم سرپيچی بكنم .
اباعبدالله ، هيچوقت به اين شكل تلقی نمیكرد . اين طور نبود كه وقتی از
ايشان میپرسيدند چرا زنها را میبريد ، بفرمايد اصلا من در اين قضيه
بیاختيارم ، و عجيب هم بیاختيارم . بلكه به اين صورت میشنيدند كه با
الهامی كه از عالم معنا به من شده است ، من چنين تشخيص دادهام كه
مصلحت در اين است ، و اين كاری است كه من از روی اختيار انجام میدهم
ولی براساس آن چيزی كه آن را مصلحت تشخيص میدهم . لذا میبينيم كه در
موارد مهمی ، همه يك جور عقيده داشتند ، اباعبدالله عقيده ديگری در سطح
عالی داشت ، همه يك جور قضاوت میكردند ، امام حسين عليه السلام میگفت
: اين جور نه ، من طور ديگری عمل میكنم . معلوم است كه كار اباعبدالله
يك كار حساب شده است ، يك رسالت و يك ماموريت است . اهل بيتش را
به عنوان طفيلی همراه خود نمیبرد كه خوب ، من كه میروم ، زن و بچهام هم
همراهم باشند . غير از سه نفر كه ديشب اسم بردم ، هيچيك از همراهان
اباعبدالله ، زن و بچهاش همراهش نبود . آدم كه به يك سفر خطرناك
میرود ، زن و بچهاش را كه نمیبرد . اما اباعبدالله ، زن و بچهاش را برد
، نه به
اعتبار اينكه خودم میروم ، پس زن و بچهام را هم ببرم ( خانه و زندگی و
همه چيز امام حسين عليه السلام در مدينه بود ) ، بلكه آنها را به اين جهت
برد كه رسالتی در اين سفر انجام بدهند . اين يك مقدمه .
مقدمه دوم : بحثی درباره " نقش زن در تاريخ " مطرح است كه آيا
اساسا زن در ساختن تاريخ نقشی دارد يا ندارد و اصلا نقشی میتواند داشته
باشد يا نه ؟ بايد داشته باشد يا نبايد داشته باشد ؟ همچنين از نظر اسلام
اين قضيه را چگونه بايد بر آورد كرد ؟
زن يك نقش در تاريخ داشته و دارد كه كسی منكر اين نقش نيست و آن
نقش غير مستقيم زن در ساختن تاريخ است . میگويند زن ، مرد را میسازد و
مرد تاريخ را ، يعنی بيش از مقداری كه مرد در ساختن زن میتواند تاثير
داشته باشد ، زن در ساختن مرد تاثير دارد . اين خودش مسئلهای است كه
نمیخواهم امشب درباره آن بحث بكنم . آيا مرد روح و شخصيت زن را میسازد
، اعم از اينكه زن به عنوان مادر باشد يا به عنوان همسر ، يا نه ، اين زن
است كه فرزند و حتی شوهر را میسازد ؟ ( مخصوصا در مورد شوهر ) آيا زن
بيشتر شوهر را میسازد يا شوهر بيشتر زن را ؟ حتما تعجب خواهيد كرد كه
عرض بكنم آنچه كه تحقيقات تاريخی و ملاحظات روانی ثابت كرده است اين
است كه زن در ساختن شخصيت مرد بيشتر مؤثر است تا مرد در ساختن شخصيت
زن بدين جهت است كه تاثير غير مستقيم زن در ساختن تاريخ ، لامنكر و غير
قابل انكار است . اينكه زن ، مرد را ساخته است و مرد ، تاريخ را ،
خودش
داستانی است و يك مبحث خيلی مفصل .
حال ببينيم نقش مستقيم زن در ساختن تاريخ چگونه است و چگونه بايد
باشد و چگونه میتواند باشد ؟ به سه شكل میتواند باشد . يكی اينكه اساسا
زن ، نقش مستقيم در ساختن تاريخ نداشته باشد ، يعنی نقش زن ، منفی محض
باشد . در بسياری از اجتماعات برای زن جز زائيدن و بچه درست كردن و
اداره داخل خانه ، نقشی قائل نبودهاند ، يعنی زن در اجتماع بزرگ ، نقش
مستقيم نداشته ، نقش غير مستقيم داشته است ، به اين ترتيب كه او در
خانواده مؤثر بوده و فرد ساخته خانواده در اجتماع مؤثر بوده است . يعنی
زن ، مستقيما بدون اينكه از راه مرد تاثيری داشته باشد ، به هيچ شكل
تاثيری در بسياری از اجتماعات نداشته است . ولی در اين اجتماعات زن
علی رغم اينكه نقشی در ساختن تاريخ و اجتماع نداشته است . بدون شك و
برخلاف تبليغاتی كه در اين زمينه میكنند ، به عنوان يك شیء گرانبها
زندگی میكرده است . يعنی به عنوان يك شخص ، كمتر مؤثر بوده ، ولی يك
شیء بسيار گرانبها بوده و به دليل همان گرانبهائيش ، بر مرد اثر
میگذاشته است . ارزان نبوده كه توی خيابانها پخش باشد و هزاران اماكن
عمومی برای بهرهگيری از او وجود داشته باشد ، بلكه فقط در دائره زندگی
خانوادگی مورد بهره برداری قرار میگرفته است . لذا قهرا برای مرد
خانواده يك موجود بسيار گرانبها بوده ، چون تنها موجودی بوده كه
احساسات جنسی و عاطفی او را اشباع میكرده است و طبعا و بدون شك مرد ،
عملا در
در خدمت زن بوده است ، ولی زن شیء بوده ، شیء گرانبها ، مثل الماس كه
يك گوهر گرانبهاست ، شخص نيست ، شیء است ولی شیء گرانبها .
شكل ديگر تاثير زن در تاريخ كه اين شكل در جوامع قديم زياد بوده ، اين
است كه زن عامل مؤثر در تاريخ باشد ، نقش مستقيم در تاريخ داشته باشد و
به عنوان شخص مؤثر باشد نه به عنوان شیء ، اما شخص بیبهاء ، شخص بی
ارزش ، شخصی كه حريم ميان او و مرد برداشته شده است . دقايق روانشناسی
ثابت كرده است كه ملاحظات بسيار دقيقی يعنی طرحی در خلقت بوده برای
عزيز نگه داشتن زن . هر وقت اين حريم بكلی شكسته و اين حصار خرد شده
است ، شخصيت زن از نظر احترام و عزت پائين آمده است . البته از
جنبههای ديگری ممكن است شخصيتش بالا رفته باشد مثلا با سواد شده باشد ،
عالمه شده باشد ، ولی ديگر آن موجود گرانبها برای مرد نيست . از طرف
ديگر زن نمیتواند زن نباشد . جزء طبيعت زن اين است كه برای مرد گرانبها
باشد . و اين را هم اگر از زن بگيريد ، تمام روحيه او متلاشی میشود . آنچه
برای مرد در رابطه جنسی ملحوظ است ، در اختيار داشتن زن به عنوان يك
موجود گرانبهاست ، نه در اختيار يك زن بودن به عنوان يك موجود گرانبها
برای او . ولی آنچه در طبيعت زن وجود دارد اين نيست كه يك مرد او را
به عنوان يك شیء گرانبها داشته باشد ، بلكه اين است كه خودش به عنوان
يك شیء گرانبها مرد را در تسخير داشته باشد
آنجا كه زن از حالت اختصاص خارج شد ( لازم نيست كه اختصاص به صورت
ازدواج رواج داشته باشد ) ، يعنی وقتی كه زن ارزان شد ، در اماكن عمومی
بسيار پيدا شد ، هزاران وسيله برای استفاده مرد از زن پيدا شد ، خيابانها
و كوچهها جلوهگاه زن شد كه خودش را به مرد ارائه بدهد و مرد بتواند از
نظر چشم چرانی و تماشاكردن ، از نظر استماع موسيقی صدای زن ، از نظر لمس
كردن ، حداكثر بهره برداری را از زن بكند ، آنجاست كه زن از ارزش خودش
، از آن ارزشی كه برای مرد بايد داشته باشد ، میافتد . يعنی ديگر شیء
گرانبها نيست ولی ممكن است مثلا باسواد باشد ، درسی خوانده باشد ،
بتواند معلم باشد و كلاسهايی را اداره بكند ، يا طبيب باشد ، همه اينها
را میتواند داشته باشد ولی در اين شرايط ( ارزان بودن زن ) آن ارزشی كه
برای يك زن در طبيعت او وجود دارد ، ديگر برايش وجود ندارد . و در
واقع در اين وقت است كه زن به شكل ديگر ملعبه جامعه مردان میشود بدون
آنكه در نظر فردی از افراد مردان ، آن عزت و احترامی را كه بايد داشته
باشد دارا باشد .
جامعه اروپائی به اين سو میرود . يعنی از يك طرف به زن از نظر رشد
برخی استعدادهای انسانی از قبيل علم و اراده شخصيت میدهد ولی از طرف
ديگر ارزش او را از بين میبرد . شكل سومی هم وجود دارد و آن اين است كه
زن به صورت يك " شخص گرانبها " دربيايد ، هم شخص باشد و هم گرانبها
. يعنی از يك طرف شخصيت روحی و معنوی داشته باشد ، كمالات روحی و
انسانی نظير آگاهی داشته باشد
( علم و آگاهی ، يك پايه شخصيت زن است ، مختار بودن و از خود اراده
داشتن ، اراده قوی داشتن ، شجاع و دلير بودن ، يك ركن ديگر شخصيت زن
است . خلاق بودن ، ركن ديگر شخصيت معنوی هر انسانی از جمله زن است .
پرستنده بودن ، با خدای خود به طور مستقيم ارتباط داشتن و مطيع خدا بودن
، حتی روابط معنوی در سطح عالی ، در آن سطحی كه انبياء با خدا داشتهاند
با خدا داشتن ، از چيزهايی است كه به زن شخصيت میدهد . ) و از طرف
ديگر ، زن در اجتماع مبتذل نباشد . يعنی آن محدوديت نباشد و آن اختلاط هم
نباشد ، نه محدوديت و نه اختلاط بلكه حريم . حريم مسئلهای است بين
محدوديت زن و اختلاط زن و مرد .
وقتی كه ما به متن اسلام مراجعه میكنيم ، میبينيم نتيجه آنچه كه اسلام در
مورد زن میخواهد ، شخصيت است و گرانبها بودن . در پرتو همين شخصيت و
گرانبهائی ، عفاف در جامعه مستقر میشود ، روانها سالم باقی میمانند ،
كانونهای خانوادگی در جامعه سالم میمانند ، و رشيد از كار در میآيد .
گرانبها بودن زن به اين است كه بين او و مرد در حدودی كه اسلام مشخص
كرده ، حريم باشد ، يعنی اسلام اجازه نمیدهد كه جز كانون خانوادگی ، يعنی
صحنه اجتماع ، صحنه بهره برداری و التذاذ جنسی مرد از زن باشد چه به
صورت نگاه كردن به بدن و اندامش ، چه به صورت لمس كردن بدنش ، چه به
صورت استشمام عطر زنانهاش و يا شنيدن صدای پايش كه اگر به اصطلاح به
صورت مهيج باشد ، اسلام اجازه نمیدهد . ولی اگر
بگوئيم علم ، اختيار و اراده ، ايمان و عبادت و هنر و خلاقيت چطور ؟
میگويد بسيار خوب ، مثل مرد . چيزهايی را شارع حرام كرده كه به زن مربوط
است ، آنچه را كه حرام نكرده ، بر هيچكدام حرام نكرده است . اسلام برای
زن ، شخصيت میخواهد ، نه ابتذال .
بنابراين تاريخ از نظر اينكه در ساختن آن ، تنها مرد دخالت داشته باشد
يا مرد و زن با يكديگر دخالت داشته باشند ، سه گونه میتواند باشد . يك
تاريخ ، تاريخ مذكر است ، يعنی تاريخی كه به دست جنس مذكر بطور مستقيم
ساخته شده است و جنس مؤنث هيچ نقشی در آن ندارد . يك تاريخ ، تاريخ
مذكر مؤنث است اما مذكر مؤنث مختلط ، بدون آنكه مرد در مدار خودش
قرار بگيرد و زن در مدار خودش . يعنی تاريخی كه در آن اين منظومه بهم
خورده است ، مرد در مدار زن قرار میگيرد و زن در مدار مرد كه ما اگر طرز
لباس پوشيدن امروز بعضی از آقا پسرها و دختر خانمها را ببينيم ، میبينيم
كه چطور اينها دارند جای خودشان را با يكديگر عوض میكنند . نوع سوم ،
تاريخ مذكر مؤنث است كه هم به دست مرد ساخته شده است و هم به دست زن
، ولی مرد در مدار خودش و زن در مدار خودش . ما وقتی به قرآن كريم
مراجعه میكنيم ، میبينيم تاريخ و مذهب و دين آنطور كه قرآن كريم تشريح
كرده است يك تاريخ مذكر مؤنث است و به تعبير من يك تاريخ مؤنث است
، يعنی مذكر و مؤنث هر دو ، اما نه به صورت اختلاط بلكه به اين صورت كه
مرد در مقام و مدار خودش و زن در مقام و مدار خودش
قرآن كريم مثل اينكه عنايت خاص دارد كه همين طور كه صديقين و قديسين
تاريخ را بيان میكند ، صديقات و قديسات تاريخ را هم بيان بكند . در
داستان آدم و همسر آدم نكتهای است كه من مكرر در سخنرانيهای چند سال
پيش خود گفتهام و باز يادآوری میكنم . يك فكر بسيار غلط را مسيحيان در
تاريخ مذهبی جهان وارد كردند كه واقعا خيانت بود . ( در مسئله زن نداشتن
عيسی و ترك ازدواج و مجرد زيستن كشيشها و كاردينالها ) . كم كم اين فكر
پيدا شد كه اساسا زن عنصر گناه و فريب است ، يعنی شيطان كوچك است .
مرد به خودی خود گناه نمیكند و اين زن است ، شيطان كوچك است كه هميشه
وسوسه میكند و مرد را به گناه وا میدارد . گفتند اساسا قصه آدم و شيطان و
حوا ، اين طور شروع شد كه شيطان نمیتوانست در آدم نفوذ بكند لذا آمد حوا
را فريب داد و حوا آدم را فريب داد ، و در تمام تاريخ هميشه به اين شكل
است كه شيطان بزرگ زن را و زن مرد را وسوسه میكند . اصلا داستان آدم و
حوا و شيطان در ميان مسيحيان به اين شكل درآمد ، ولی قرآن درست خلاف اين
را میگويد و تصريح میكند ، و اين عجيب است .
قرآن ، وقتی داستان آدم و شيطان را ذكر میكند ، برای آدم اصالت و برای
حوا تبعيت قائل میشود . اول كسی كه میفرمايد ما گفتيم ، میگويد ما به
اين دو نفر گفتيم كه ساكن بهشت شويد ( نه فقط به آدم ) . « لا تقربا هذه
الشجره »( 1 ) به اين درخت نزديك نشويد ( حالا آن درخت هر چه هست )
بعد میفرمايد : « فوسوس لهما
الشيطان »( 1 ) شيطان اين دو را وسوسه كرد . نمیگويد كه يكی را وسوسه
كرد و او ديگری را وسوسه كرد . « فدلاهما بغرور »( 2 ) باز " هما "
ضمير تثنيه است « و قاسمهما انی لكما لمن الناصحين »( 3 ) آنجا كه
خواست فريب بدهد ، جلوی هر دوی آنها قسم دروغ خورد . آدم همان مقدار
لغزش كرد كه حوا و حوا همان مقدار لغزش كرد كه آدم . اسلام اين فكر را ،
اين دروغی را كه به تاريخ مذهبها بسته بودند ، زدود و بيان داشت كه
جريان عصيان انسان ، چنين نيست كه شيطان زن را وسوسه میكند و زن مرد را
و بنابراين زن يعنی عنصر گناه . و شايد برای همين است كه قرآن گويی
عنايت دارد كه در كنار قديسين از قديسات بزرگ ياد كند كه تمامشان در
مواردی بر آن قديسين علو و برتری داشتهاند .
در داستان ابراهيم ، از ساره با چه تجليلی ياد میكند ! در اين حد كه
همان طور كه ابراهيم با ملكوت ارتباط داشت و چشم ملكوتی داشت ،
فرشتگان را میديد و صدای ملائكه را میشنيد ساره نيز صدای آنها را میشنيد .
وقتی به ابراهيم گفتند خداوند میخواهد به شما ( ابراهيم پير مرد و ساره
پير زن ) فرزندی بدهد ، صدای ساره بلند شد ، گفت :
« ا الد و انا عجوز و هذا بعلی شيخا »( 4 ) من پير زن با اين شوهر پير
مرد ؟ ! ما سر پيری میخواهيم بچه دار بشويم ؟ ! ملائكه در حالی كه
مخاطبشان ساره است
نه ابراهيم ، گفتند : « اتعجبين من امر الله »( 1 ) ساره ! آيا از بركت
الهی و خداوندی به خانواده شما تعجب میكنيد ؟ همچنين قرآن وقتی اسم مادر
موسی را میبرد میفرمايد : « و اوحينا الی ام موسی ان ارضعيه »( 2 ) ما
وحی فرستاديم به مادر موسی كه خودت فرزندت را شير بده
« فاذا خفت عليه فالقيه فی اليم و لا تخافی و لا تحزنی انا رادوه اليك
و جاعلوه من المرسلين »( 3 ) .
قرآن به داستان مريم كه میرسد ، بيداد میكند . پيغمبران در مقابل اين
زن میآيند زانو میزنند . زكريا وقتی میآيد مريم را میبيند در حالتی
میبيند كه مريم با نعمتهايی به سر میبرد كه در تمام آن سرزمين وجود ندارد
. تعجب میكند . قرآن میگويد در حالی كه مريم در محراب عبادت بود ،
فرشتگان الهی با اين زن سخن میگفتند : « اذ قالت الملائكه يا مريم ان
الله يبشرك بكلمه منه اسمه المسيح عيسی بن مريم وجيها فی الدنيا و الاخره
و من المقربين »( 4 ) ملائكه مستقيما با خودش صحبت میكردند . مريم
مبعوث نبوده و اين را قرآن درست نمیداند كه يك زن را بفرستد توی زن و
مرد . مريم ، برخلاف شانس مبعو ث نبود ولی از بسياری از مبعوثها
عاليمقامتر بود . بدون شك و شبهه ، مريم غير مبعوث از خود زكريا كه
مبعوث بوده عاليمقامتر و والامقامتر بود .
قرآن راجع به حضرت صديقه طاهره میفرمايد : « انا اعطيناك
« الكوثر »(1) ديگر كلمهای بالاتر از كوثر نيست . در دنيائی كه زن را شر
مطلق ، و عنصر فريب و گناه میدانستند ، قرآن میگويد نه تنها خير است
بلكه كوثر است ، يعنی خير وسيع ، يك دنيا خير . میآئيم در متن تاريخ
اسلام . از همان روز اول دو نفر مسلمان میشوند : علی و خديجه كه ايندو
نقش مؤثری در ساختن تاريخ اسلام دارند . اگر فداكاريهای اين زن كه از
پيغمبر 15 سال بزرگتر بود نبود ، از نظر علل ظاهری مگر پيغمبر میتوانست
كاری از پيش ببرد ؟ تاريخ ابن اسحاق يك قرن و نيم بعد از هجرت راجع به
مقام خديجه و نقش او در پشتيبانی از پيغمبر اكرم و مخصوصا در تسلی بخشی
به پيغمبر اكرم ، مینويسد بعد از مرگ خديجه كه ابوطالب هم در آن سال از
دنيا رفت ، واقعا عرصه بر پيغمبر اكرم تنگ شد به طوری كه نتوانست . .
. ( 2 ) بماند . تا آخر عمر پيغمبر هر گاه اسم خديجه را میبردند ، اشك
مقدسشان جاری میشد . عايشه میگفت يك پيرزن كه ديگر اين قدر ارزش
نداشت ، چه خبر است ؟ میفرمود تو خيال میكنی من به خاطر شكل خديجه
میگريم ؟ خديجه كجا شما و ديگران كجا ؟
اگر به تاريخ اسلام نگاه بكنيد میبينيد كه تاريخ اسلام يك تاريخ مذكر
مؤنث است ولی مرد در مدار خودش و زن در مدار خودش . پيغمبر صلی الله
عليه و آله وسلم ياران مذكری دارد و ياران مؤنثی ، هم راوی زن دارد و هم
راوی مرد كه در كتبی كه در هزار سال پيش نوشته شده است ، شايد
اسم همه آنها هست و ما روايات زيادی داريم كه راوی آنها زن بوده است .
كتابی است كه به نام بلاغات النساء يعنی خطبهها و خطابههای بليغی كه
توسط زنها ايراد شده است . اين كتاب از . . . بغدادی است كه در حدود
سال 250 هجری يعنی در زمان امام عسكری عليه السلام میزيسته است ( چنانكه
میدانيد حضرت امام عسكری عليه السلام در سنه 260 وفات كردند ) . از جمله
خطبههايی كه بغدادی در كتابش ذكر كرده است ، خطبه حضرت زينب در مسجد
يزيد و خطبه ايشان در مجلس ابن زياد و خطبه حضرت زهرا عليه السلام در
اوائل خلافت ابوبكر است .
در اين ضريح جديدی كه اخيرا برای حضرت معصومه ساختهاند ، روايتی را
انتخاب كردهاند كه راويها همه زن هستند تا میرسد به پيغمبر اكرم . در
ضمن ، اسم همه آنها فاطمه است ( حدود چهل فاطمه ) . روايت كرده فاطمه
دختر . . . از فاطمه دختر . . . تا میرسد به فاطمه دختر موسی بن جعفر .
بعد ادامه پيدا میكند تا فاطمه دختر حسين بن علی بن ابيطالب و در آخر
میرسد به فاطمه دختر پيغمبر . يعنی شركت اينها اينقدر رايج بوده ، ولی
هيچوقت اختلاط نبوده . بسياری از راويان بودند كه میآمدند روايت حديث
میكردند . زنها میآمدند استماع میكردند . اما زنها در كناری مینشستند و
مردها در كناری . مردها در اطاقی بودند و زنها در اطاقی . ديگر نمیآمدند
صندلی بگذارند كه يك مرد بنشيند و يك زن ، زن مينی ژوب بپوشد و تا
بالای رانش پيدا باشد كه بله ، خانم میخواهند تحصيل علم بكنند . اين ،
معلوم است كه ظاهرش يك چيز است و باطنش چيز ديگر . اسلام میگويد علم
، اما
نه شهوترانی ، نه مسخره بازی ، نه حقه بازی ، میگويد شخصيت .
حضرت زهرا سلام الله عليها و علی عليه السلام بعد از ازدواجشان
میخواستند كارهای خانه را بين يكديگر تقسيم كنند ، ولی دوست داشتند كه
پيغمبر در اين كار دخالت بكند چون لذت میبردند . به ايشان گفتند : يا
رسول الله ! دلمان میخواهد ب گوئيد كه در اين خانه چه كارهايی را علی
بكند و چه كارهايی را فاطمه ؟ پيغمبر كارهای بيرون را به علی واگذار كرد
و كارهای درون خانه را به فاطمه . فاطمه میگويد نمیدانيد چقدر خوشحال شدم
كه پدرم كار بيرون را از دوش من برداشت . زن عالم يعنی اين ، زنی كه
حرص نداشته باشد ، اين طور است .
ولی ببينيد شخصيت همين زهرای اينچنين چگونه است ؟ رشد استعدادهايش
چگونه است ، علمش چگونه است ، ارادهاش چگونه است ، خطابه و بلاغتش
چگونه است ؟ زهرا عليه السلام در جوانی از دنيا رفته است و از بس در آن
زمان دشمنانشان زياد بودند ، از آثار ايشان كم مانده است . ولی
خوشبختانه يك خطابه مفصل بسيار طولانی ( در حدود يك ساعت ) از ايشان در
سن هجده سالگی ( حداكثر گفتهاند بيست و هفت سالگی ) باقی مانده كه اين
را تنها شيعه روايت نمیكند ، عرض كردم بغدادی در قرن سوم اين خطابه را
نقل كرده است . همين يك خطابه كافی است كه نشان بدهد زن مسلمان در عين
اينكه حريم خودش را با مرد حفظ میكند و خودش را به اصطلاح برای ارائه به
مردان درست نمیكند ، معلوماتش چقدر است ؟ ورود در اجتماع تا
چه حد است .
خطبه حضرت زهرا عليه السلام ، توحيد دارد در سطح توحيد نهج البلاغه ،
يعنی در سطحی كه دست فلاسفه به آن نمیرسد . وقتی كه درباره ذات حق و
صفات حق صحبت میكند ، گويی در سطح بزرگترين فيلسوفان جهان است . از
بوعلی سينا ساخته نيست كه اين طور خطبه بخواند . يكدفعه وارد در فلسفه
احكام میشود ، خدا نماز را برای اين واجب كرد ، روزه را برای اين واجب
كرد ، حج را برای اين واجب كرد ، امر به معروف و نهی از منكر را برای
اين واجب كرد ، زكات را برای اين واجب كرد و . . . بعد شروع میكند به
ارزيابی قوم عرب قبل از اسلام و تحولی كه اسلام در اين قوم به وجود آورد
كه شما مردم عرب چنين و چنان بوديد . وضع زندگی مادی و معنوی آنها قبل
از اسلام را بررسی میكند و آنچه را كه به وسيله پيغمبر از نظر زندگی مادی
و معنوی به آنها ارزانی شده بود گوشزد مینمايد . بعد در مقام استدلال و
محاجه برمیآيد . او در مسجد مدينه در حضور هزاران نفر است ، اما نمیرود
بالای منبر كه العياذ بالله خود نمايی بكند . سنت پيغمبر اين بوده كه
زنها جدا مینشستند و مردها جدا ، و پردهای بلند ميان آنها كشيده میشد .
زهرای اطهر از پشت پرده تمام سخنان خودش را گفت و زن و مرد مجلس را
منقلب كرد . اين معنای آن است كه ذكر كرديم ، هم شخصيت دارد و هم
عفاف ، هم پاكی دارد و هم حريم ، هيچوقت خودش را جلوی چشمهای گرسنه
مردان قرار نمیدهد ، اما يك موجود دست و پا چلفتی هم نيست كه چيزی
سرش نشود و از
هيچ چيز خبر نداشته باشد .
تاريخ كربلا يك تاريخ و حادثه مذكر مؤنث است . حادثهای است كه مرد و
زن هر دو در آن نقش دارند ، ولی مرد در مدار خودش و زن در مدار خودش .
معجزه اسلام اينهاست ، میخواهد دنيای امروز بپذيرد ، میخواهد به جهنم
نپذيرد ، آينده خواهد پذيرفت .
اباعبدالله اهل بيت خودش را حركت میدهد برای اينكه در اين تاريخ
عظيم ، رسالتی را انجام دهند ، برای اينكه نقش مستقيمی در ساختن اين
تاريخ عظيم داشته باشند با قافله سالاری زينب ، بدون آنكه از مدار خودشان
خارج بشوند .
از عصر عاشورا ، زينب تجلی میكند . از آن به بعد به او واگذار شده بود
. رئيس قافله اوست ، چون يگانه مرد ، زين العابدين سلام الله عليه است
كه در اين وقت به شدت مريض است و احتياج به پرستاری دارد تا آنجا كه
دشمن طبق دستور كلی پسر زياد كه از جنس ذكور اولاد حسين هيچكس نبايد
باقی بماند ، چند بار حمله كردند تا امام زين العابدين را بكشند ولی بعد
خودشان گفتند انه لما به ( 1 ) اين خودش دارد میميرد . و اين هم خودش
يك حكمت و مصلحت خدائی بود كه حضرت امام زين العابدين بدين وسيله
زنده بماند و نسل مقدس حسين بن علی باقی بماند . يكی از كارهای زينب ،
پرستاری امام زين العابدين است
در عصر روز يازدهم ، اسراء را آوردند و سوار كردند بر مركبهايی ( شتر
يا قاطر يا هر دو ) كه پالانهای چوبين داشتند و مقيد بودند كه اسراء ،
پارچهای روی پالانها نگذارند برای اينكه زجر بكشند . بعد اهل بيت خواهشی
كردند كه پذيرفته شد . آن خواهش اين بود : قلن بحق الله الا مامررتم بنا
علی مصرع الحسين ( 1 ) گفتند شما را به خدا حالا كه ما را از اينجا میبريد
، ما را از قتلگاه حسين عبور بدهيد برای اينكه میخواهيم برای آخرين بار
با عزيزان خودمان خداحافظی كرده باشيم . در ميان اسراء تنها امام زين
العابدين بودند كه به علت بيماری پاهای مباركشان را زير شكم مركب بسته
بودند ، ديگران روی مركب آزاد بودند . وقتی كه به قتلگاه رسيدند ، همه
بیاختيار خودشان را از روی مركبها به روی زمين انداختند . زينب سلام الله
عليها خودش را میرساند به بدن مقدس اباعبدالله ، آن را به يك وضعی
میبيند كه تا آن وقت نديده بود ، بدنی میبيند بی سر و بیلباس . با اين
بدن معاشقه میكند و سخن میگويد « بابی المهموم حتی قضی ، بابی العطشان
حتی مضی » (2) آنچنان دلسوز ناله كرد كه فابكت و الله كل عدو و صديق (3)
يعنی كاری كرد كه اشك دشمن جاری شد، دوست و دشمن به گريه در آمدند.
مجلس عزای حسين را برای اولين بار زينب ساخت . ولی در
عين حال از وظايف خودش غافل نيست . پرستاری زين العابدين به عهده
اوست ، نگاه كرد به زين العابدين ديد حضرت كه چشمش افتاده به اين وضع
آنچنان ناراحت است كانه میخواهد قالب تهی كند ، فورا بدن اباعبدالله
را گذاشت آمد سراغ زين العابدين ، يابن اخی ! پسر برادر ! چرا ترا در
حالی میبينم كه میخواهد روح تو از بدنت پرواز بكند ؟ عمه جان ! چطور
میتوانم بدنهای عزيزان خودمان را ببينيم و ناراحت نباشم . زينب در همين
شرايط شروع میكند به تسليت خاطر دادن به زين العابدين .
ام ايمن زن بسيار مجللهای است كه ظاهرا كنيز خديجه بوده و بعدا آزاد
شده و سپس در خانه پيغمبر و مورد احترام پيغمبر بوده است . كسی است كه
از پيغمبر حديث روايت میكند . اين پيرزن سالها در خانه پيغمبر بود .
روايتی از پيغمبر را برای زينب نقل كرده بود ولی چون روايت خانوادگی
بود يعنی مربوط به سرنوشت اين خانواده در آينده بود ، زينب يكروز در
اواخر عمر علی عليه السلام برای اينكه مطمئن بشود كه آنچه ام ايمن گفته
صددرصد درست است ، آمد خدمت پدرش ، يا ابا ! من حديثی اينچنين از ام
ايمن شنيدهام ، میخواهم يكبار هم از شما بشنوم تا ببينم آيا همين طور
است ؟ همه را عرض كرد ، پدرش تاييد كرد و فرمود درست گفته ام ايمن ،
همين طور است .
زينب در آن شرايط اين حديث را برای امام زين العابدين روايت میكند .
در اين حديث آمده است اين قضيه فلسفهای دارد مبادا در اين شرايط خيال
بكنيد كه حسين كشته شد و از بين رفت . پسر
برادر ! از جد ما چنين روايت شده است كه حسين عليه السلام همين جا كه
اكنون جسد او را میبينی ، بدون اينكه كفنی داشته باشد ، دفن میشود و همين
جا ، قبر حسين ، مطاف خواهد شد .
بر سر تربت ما چون گذری همت خواه
كه زيارتگه رندان جهان خواهد بود
آينده را كه اينجا كعبه اهل خلوص خواهد بود ، زينب برای امام زين
العابدين روايت میكند . بعد از ظهر مثل امروزی را كه يازدهم بود عمر سعد
با لشكريان خودش ماند برای دفن كردن اجساد كثيف افراد خود . ولی بدنهای
اصحاب اباعبدالله ، همانطور ماندند . بعد اسراء را حركت دادند ( مثل
امشب كه شب دوازدهم است ) ، يكسره از كربلا تا نجف كه تقريبا دوازده
فرسخ است . ترتيب كار را اينچنين داده بودند كه روز دوازدهم ، اسراء را
به اصطلاح با طبل و شيپور و با دبدبه به علامت فتح وارد كنند و به خيال
خودشان آخرين ضربت را به خاندان پيغمبر بزنند .
اينها را حركت دادند و بردند در حالی كه زينب شايد از روز تاسوعا اصلا
خواب به چشمش نرفته . سرهای مقدس را قبلا برده بودند . نمیدانم چه
ساعتی از روز بوده ( تقريبا دو سه ساعت از طلوع آفتاب گذشته ) در حالی
كه اسراء را وارد كوفه میكر دند ، دستور دادند سرهای مقدس را ببرند به
استقبال آنها كه با يكديگر بيايند . وضع عجيبی است غير قابل توصيف . دم
دروازه كوفه ( دختر علی ، دختر فاطمه ، اينجا تجلی میكند ) اين زن با
شخصيت كه در عين حال
زن باقی ماند و گرانبها ، خطابهای میخواند . راويان چنين نقل كردهاند كه
در يك موقع خاصی ، زينب موقعيت را تشخيص داد و قداومات دختر علی يك
اشاره كرد . عبارت تاريخ اين است : و قد اومات الی الناس ان اسكتوا
فارتدت الانفاس ، و سكنت الاجراس ( 1 ) يعنی در آن هياهو و غلغله كه
اگر دهل میزند صدايش به جايی نمیرسيد ، گويی نفسها در سينه حبس شد و
صدای زنگها و هياهوها خاموش گشت ، مركبها هم ايستادند ( آدمها كه
میايستادند قهرا مركبها هم میايستادند ) . خطبهای خواند . راوی گفت : و
لم ار والله خفره قط انطق منها ( 2 ) اين " خفره " خيلی ارزش دارد "
خفره " يعنی زن باحيا . اين زن ، نيامد مثل يك زن بیحيا حرف بزند .
زينب آن خطابه را در نهايت عظمت القاء كرد . در عين حال دشمن میگويد :
ولم ار والله خفره قط انطق منها يعنی آن حيای زنانگی از او پيدا بود .
شجاعت علی با حيای زنانگی در هم آميخته بود .
در كوفه كه بيست سال پيش علی عليه السلام خليفه بود و در حدود پنج سال
خلافت خود خطابههای زيادی خوانده بود ، هنوز در ميان مردم خطبه خواندن
علی عليه السلام ضرب المثل بود . راوی گفت گويی سخن علی از دهان زينب
میريزد ، گويی كه علی زنده شده و سخن او از دهان زينب میريزد . وقتی
حرفهای زينب كه مفصل هم نيست ( ده دوازده سطر بيشتر نيست ) تمام شد ،
میگويد مردم را ديدم كه همه
انگشتانشان را به دهان گرفته و میگزيدند . اين است نقش زن به شكلی كه
اسلام میخواهد . شخصيت در عين حيا ، عفاف ، عفت ، پاكی و حريم . تاريخ
كربلا به اين دليل مذكر مؤنث است كه در ساختن آن هم جنس مذكر عامل
مؤثری است ولی در مدار خودش ، و هم جنس مؤنث در مدار خودش . اين
تاريخ به دست اين دو جنس ساخته شد .
و لا حول و لا قوه الا بالله