گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
حماسه حسینی
جلد اول
جلسه ششم : نقش اهل بيت سيدالشهدا در تبليغ نهضت حسينی


بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين باری الخلائق اجمعين والصلوه والسلام علی عبدالله‏
و رسوله و حبيبه و صفيه ، سيدنا و نبينا و مولانا ابی‏القاسم محمد صلی الله‏
عليه و آله و سلم و علی آله الطيبين الطاهرين المعصومين ،
« الذين يبلغون رسالات الله و يخشونه و لا يخشون احدا الا الله و كفی‏
بالله حسيبا »( 1 )
برای بحث راجع به نقش اهل بيت مكرم سيدالشهداء در تبليغ نهضت حسينی‏
و اسلام ، ابتدا بايد دو مقدمه را به عرض شما برسانم . يكی اينكه طبق‏
روايات و همچنين براساس معتقدات ما كه معتقد به امامت حضرت‏
سيدالشهداء هستيم ، تمام كارهای ايشان از روز اول حساب شده بوده است ،
و ايشان بی‏حساب و منطق و بدون دليل ، كاری نكرده‏اند . يعنی نمی‏توانيم‏
بگوئيم كه فلان قضيه ، اتفاقا و تصادفا رخ داده ، بلكه همه اينها روی‏
حساب بوده است . و اين مطلب
گذشته از اينكه از نظر قرائن تاريخی روشن است ، از نظر منطق و روايات و
براساس اعتقاد ما مبنی بر امامت حضرت سيدالشهداء نيز تاييد می‏شود .
يكی از مسائلی كه هم تاريخ درباره آن صحبت كرده و هم اخبار و احاديث‏
از آن سخن گفته‏اند ، اين است كه چرا اباعبدالله در اين سفر پر خطر ، اهل‏
بيتش را همراه خود برد ؟ خطر اين سفر را همه پيش بينی می‏كردند ، يعنی‏
يك امر غير قابل پيش بينی حتی برای افراد عادی نبود . لهذا قبل از آنكه‏
ايشان حركت بكنند تقريبا می‏شود گفت تمام كسانی كه آمدند و مصلحت‏
انديشی كردند ، حركت دادن اهل بيت به همراه ايشان را كاری بر خلاف‏
مصلحت تشخيص دادند ، يعنی آنها با حساب و منطق خودشان كه در سطح عادی‏
بود و به مقياس و معيار حفظ جان اباعبدالله و خاندانش ، تقريبا به‏
اتفاق آراء به ايشان می‏گفتند آقا ! رفتن خودتان خطرناك است و مصلحت‏
نيست يعنی جانتان در خطر است ، تا چه رسد كه بخواهيد اهل بيتتان را هم‏
با خودتان ببريد . اباعبدالله جواب داد نه ، من بايد آنها را ببرم . به‏
آنها جوابی می‏داد كه ديگر نتوانند در اين زمينه حرف بزنند . به اين‏
ترتيب كه جنبه معنوی مطلب را بيان می‏كرد ، كه مكرر شنيده‏ايد كه ايشان‏
استناد كردند و به رؤيايی كه البته در حكم يك وحی قاطع است . فرمود :
در عالم رؤيا جدم به من فرموده است : « ان الله شاء ان يراك قتيلا » (1)
گفتند پس اگر اين طور است ، چرا اهل بيت و بچه‏ها را همراهتان می‏بريد ؟
پاسخ دادند اين را
هم جدم فرمود : « ان الله شاء ان يرهن سبايا » ( 1 ) ، اينجا يك توضيح‏
مختصر برايتان عرض بكنم : اين جمله « ان الله شاء ان يرك قتيلا يا ان‏
الله شاء ان يراهن سبايا » يعنی چه ؟ اين مفهومی كه الان من عرض می‏كنم ،
معنايی است كه همه كسانی كه آنجا مخاطب اباعبدالله بودند ، آن را
می‏فهميدند ، نه يك معمايی كه امروز گاهی در السنه شايع است . كلمه‏
مشيت خدا ، يا اراده خدا كه در خود قرآن بكار برده شده است در دو مورد
بكار می‏رود كه يكی را اصطلاحا اراده تكوينی و ديگری را اراده تشريعی‏
می‏گويند . اراده تكوينی يعنی قضاء و قدر الهی است كه اگر چيزی قضا و قدر
حتمی الهی به آن تعلق گرفت ، معنايش اين است كه در مقابل قضا و قدر
الهی ديگر كاری نمی‏شود كرد .
معنای اراده تشريعی اين است كه خدا اين طور راضی است ، خدا اين چنين‏
می‏خواهد . مثلا اگر در مورد روزه می‏فرمايد : « يريد الله بكم اليسر و لا
يريد بكم العسر »( 2 ) يا در مورد ديگری كه ظاهرا زكات است ، می‏فرمايد
: « يريد ليطهركم »( 3 ) مقصود اين است كه خدا كه اين چنين دستوری داده‏
است ، اين طور می‏خواهد يعنی رضای حق در اين است . خدا خواسته است تو
شهيد باشی ، جدم به من گفته است كه رضای خدا در شهادت توست . جدم به‏
من گفته است كه خدا خواسته است اينها اسير باشند ، يعنی اسارت اينها
رضای حق است ، مصلحت است و رضای حق هميشه در مصلحت است و مصلحت‏
يعنی آن جهت كمال فرد و بشريت .
در مقابل اين سخن ، ديگر كسی چيزی نگفت ، يعنی نمی‏توانست حرفی بزند ،
پس اگر چنين است كه جد شما در عالم معنی به شما تفهيم كرده‏اند كه‏
مصلحت در اين است كه شما كشته بشويد ، ما ديگر در مقابل ايشان حرفی‏
نداريم . همه كسانی هم كه از اباعبدالله اين جمله‏ها را می‏شنيدند ، اين‏
جور نمی‏شنيدند كه آقا اين مقدر است و من نمی‏توانم سرپيچی بكنم .
اباعبدالله ، هيچوقت به اين شكل تلقی نمی‏كرد . اين طور نبود كه وقتی از
ايشان می‏پرسيدند چرا زنها را می‏بريد ، بفرمايد اصلا من در اين قضيه‏
بی‏اختيارم ، و عجيب هم بی‏اختيارم . بلكه به اين صورت می‏شنيدند كه با
الهامی كه از عالم معنا به من شده است ، من چنين تشخيص داده‏ام كه‏
مصلحت در اين است ، و اين كاری است كه من از روی اختيار انجام می‏دهم‏
ولی براساس آن چيزی كه آن را مصلحت تشخيص می‏دهم . لذا می‏بينيم كه در
موارد مهمی ، همه يك جور عقيده داشتند ، اباعبدالله عقيده ديگری در سطح‏
عالی داشت ، همه يك جور قضاوت می‏كردند ، امام حسين عليه السلام می‏گفت‏
: اين جور نه ، من طور ديگری عمل می‏كنم . معلوم است كه كار اباعبدالله‏
يك كار حساب شده است ، يك رسالت و يك ماموريت است . اهل بيتش را
به عنوان طفيلی همراه خود نمی‏برد كه خوب ، من كه می‏روم ، زن و بچه‏ام هم‏
همراهم باشند . غير از سه نفر كه ديشب اسم بردم ، هيچيك از همراهان‏
اباعبدالله ، زن و بچه‏اش همراهش نبود . آدم كه به يك سفر خطرناك‏
می‏رود ، زن و بچه‏اش را كه نمی‏برد . اما اباعبدالله ، زن و بچه‏اش را برد
، نه به
اعتبار اينكه خودم می‏روم ، پس زن و بچه‏ام را هم ببرم ( خانه و زندگی و
همه چيز امام حسين عليه السلام در مدينه بود ) ، بلكه آنها را به اين جهت‏
برد كه رسالتی در اين سفر انجام بدهند . اين يك مقدمه .
مقدمه دوم : بحثی درباره " نقش زن در تاريخ " مطرح است كه آيا
اساسا زن در ساختن تاريخ نقشی دارد يا ندارد و اصلا نقشی می‏تواند داشته‏
باشد يا نه ؟ بايد داشته باشد يا نبايد داشته باشد ؟ همچنين از نظر اسلام‏
اين قضيه را چگونه بايد بر آورد كرد ؟
زن يك نقش در تاريخ داشته و دارد كه كسی منكر اين نقش نيست و آن‏
نقش غير مستقيم زن در ساختن تاريخ است . می‏گويند زن ، مرد را می‏سازد و
مرد تاريخ را ، يعنی بيش از مقداری كه مرد در ساختن زن می‏تواند تاثير
داشته باشد ، زن در ساختن مرد تاثير دارد . اين خودش مسئله‏ای است كه‏
نمی‏خواهم امشب درباره آن بحث بكنم . آيا مرد روح و شخصيت زن را می‏سازد
، اعم از اينكه زن به عنوان مادر باشد يا به عنوان همسر ، يا نه ، اين زن‏
است كه فرزند و حتی شوهر را می‏سازد ؟ ( مخصوصا در مورد شوهر ) آيا زن‏
بيشتر شوهر را می‏سازد يا شوهر بيشتر زن را ؟ حتما تعجب خواهيد كرد كه‏
عرض بكنم آنچه كه تحقيقات تاريخی و ملاحظات روانی ثابت كرده است اين‏
است كه زن در ساختن شخصيت مرد بيشتر مؤثر است تا مرد در ساختن شخصيت‏
زن بدين جهت است كه تاثير غير مستقيم زن در ساختن تاريخ ، لامنكر و غير
قابل انكار است . اينكه زن ، مرد را ساخته است و مرد ، تاريخ را ،
خودش
داستانی است و يك مبحث خيلی مفصل .
حال ببينيم نقش مستقيم زن در ساختن تاريخ چگونه است و چگونه بايد
باشد و چگونه می‏تواند باشد ؟ به سه شكل می‏تواند باشد . يكی اينكه اساسا
زن ، نقش مستقيم در ساختن تاريخ نداشته باشد ، يعنی نقش زن ، منفی محض‏
باشد . در بسياری از اجتماعات برای زن جز زائيدن و بچه درست كردن و
اداره داخل خانه ، نقشی قائل نبوده‏اند ، يعنی زن در اجتماع بزرگ ، نقش‏
مستقيم نداشته ، نقش غير مستقيم داشته است ، به اين ترتيب كه او در
خانواده مؤثر بوده و فرد ساخته خانواده در اجتماع مؤثر بوده است . يعنی‏
زن ، مستقيما بدون اينكه از راه مرد تاثيری داشته باشد ، به هيچ شكل‏
تاثيری در بسياری از اجتماعات نداشته است . ولی در اين اجتماعات زن‏
علی رغم اينكه نقشی در ساختن تاريخ و اجتماع نداشته است . بدون شك و
برخلاف تبليغاتی كه در اين زمينه می‏كنند ، به عنوان يك شی‏ء گرانبها
زندگی می‏كرده است . يعنی به عنوان يك شخص ، كمتر مؤثر بوده ، ولی يك‏
شی‏ء بسيار گرانبها بوده و به دليل همان گرانبهائيش ، بر مرد اثر
می‏گذاشته است . ارزان نبوده كه توی خيابانها پخش باشد و هزاران اماكن‏
عمومی برای بهره‏گيری از او وجود داشته باشد ، بلكه فقط در دائره زندگی‏
خانوادگی مورد بهره برداری قرار می‏گرفته است . لذا قهرا برای مرد
خانواده يك موجود بسيار گرانبها بوده ، چون تنها موجودی بوده كه‏
احساسات جنسی و عاطفی او را اشباع می‏كرده است و طبعا و بدون شك مرد ،
عملا در
در خدمت زن بوده است ، ولی زن شی‏ء بوده ، شی‏ء گرانبها ، مثل الماس كه‏
يك گوهر گرانبهاست ، شخص نيست ، شی‏ء است ولی شی‏ء گرانبها .
شكل ديگر تاثير زن در تاريخ كه اين شكل در جوامع قديم زياد بوده ، اين‏
است كه زن عامل مؤثر در تاريخ باشد ، نقش مستقيم در تاريخ داشته باشد و
به عنوان شخص مؤثر باشد نه به عنوان شی‏ء ، اما شخص بی‏بهاء ، شخص بی‏
ارزش ، شخصی كه حريم ميان او و مرد برداشته شده است . دقايق روانشناسی‏
ثابت كرده است كه ملاحظات بسيار دقيقی يعنی طرحی در خلقت بوده برای‏
عزيز نگه داشتن زن . هر وقت اين حريم بكلی شكسته و اين حصار خرد شده‏
است ، شخصيت زن از نظر احترام و عزت پائين آمده است . البته از
جنبه‏های ديگری ممكن است شخصيتش بالا رفته باشد مثلا با سواد شده باشد ،
عالمه شده باشد ، ولی ديگر آن موجود گرانبها برای مرد نيست . از طرف‏
ديگر زن نمی‏تواند زن نباشد . جزء طبيعت زن اين است كه برای مرد گرانبها
باشد . و اين را هم اگر از زن بگيريد ، تمام روحيه او متلاشی می‏شود . آنچه‏
برای مرد در رابطه جنسی ملحوظ است ، در اختيار داشتن زن به عنوان يك‏
موجود گرانبهاست ، نه در اختيار يك زن بودن به عنوان يك موجود گرانبها
برای او . ولی آنچه در طبيعت زن وجود دارد اين نيست كه يك مرد او را
به عنوان يك شی‏ء گرانبها داشته باشد ، بلكه اين است كه خودش به عنوان‏
يك شی‏ء گرانبها مرد را در تسخير داشته باشد
آنجا كه زن از حالت اختصاص خارج شد ( لازم نيست كه اختصاص به صورت‏
ازدواج رواج داشته باشد ) ، يعنی وقتی كه زن ارزان شد ، در اماكن عمومی‏
بسيار پيدا شد ، هزاران وسيله برای استفاده مرد از زن پيدا شد ، خيابانها
و كوچه‏ها جلوه‏گاه زن شد كه خودش را به مرد ارائه بدهد و مرد بتواند از
نظر چشم چرانی و تماشاكردن ، از نظر استماع موسيقی صدای زن ، از نظر لمس‏
كردن ، حداكثر بهره برداری را از زن بكند ، آنجاست كه زن از ارزش خودش‏
، از آن ارزشی كه برای مرد بايد داشته باشد ، می‏افتد . يعنی ديگر شی‏ء
گرانبها نيست ولی ممكن است مثلا باسواد باشد ، درسی خوانده باشد ،
بتواند معلم باشد و كلاسهايی را اداره بكند ، يا طبيب باشد ، همه اينها
را می‏تواند داشته باشد ولی در اين شرايط ( ارزان بودن زن ) آن ارزشی كه‏
برای يك زن در طبيعت او وجود دارد ، ديگر برايش وجود ندارد . و در
واقع در اين وقت است كه زن به شكل ديگر ملعبه جامعه مردان می‏شود بدون‏
آنكه در نظر فردی از افراد مردان ، آن عزت و احترامی را كه بايد داشته‏
باشد دارا باشد .
جامعه اروپائی به اين سو می‏رود . يعنی از يك طرف به زن از نظر رشد
برخی استعدادهای انسانی از قبيل علم و اراده شخصيت می‏دهد ولی از طرف‏
ديگر ارزش او را از بين می‏برد . شكل سومی هم وجود دارد و آن اين است كه‏
زن به صورت يك " شخص گرانبها " دربيايد ، هم شخص باشد و هم گرانبها
. يعنی از يك طرف شخصيت روحی و معنوی داشته باشد ، كمالات روحی و
انسانی نظير آگاهی داشته باشد
( علم و آگاهی ، يك پايه شخصيت زن است ، مختار بودن و از خود اراده‏
داشتن ، اراده قوی داشتن ، شجاع و دلير بودن ، يك ركن ديگر شخصيت زن‏
است . خلاق بودن ، ركن ديگر شخصيت معنوی هر انسانی از جمله زن است .
پرستنده بودن ، با خدای خود به طور مستقيم ارتباط داشتن و مطيع خدا بودن‏
، حتی روابط معنوی در سطح عالی ، در آن سطحی كه انبياء با خدا داشته‏اند
با خدا داشتن ، از چيزهايی است كه به زن شخصيت می‏دهد . ) و از طرف‏
ديگر ، زن در اجتماع مبتذل نباشد . يعنی آن محدوديت نباشد و آن اختلاط هم‏
نباشد ، نه محدوديت و نه اختلاط بلكه حريم . حريم مسئله‏ای است بين‏
محدوديت زن و اختلاط زن و مرد .
وقتی كه ما به متن اسلام مراجعه می‏كنيم ، می‏بينيم نتيجه آنچه كه اسلام در
مورد زن می‏خواهد ، شخصيت است و گرانبها بودن . در پرتو همين شخصيت و
گرانبهائی ، عفاف در جامعه مستقر می‏شود ، روانها سالم باقی می‏مانند ،
كانونهای خانوادگی در جامعه سالم می‏مانند ، و رشيد از كار در می‏آيد .
گرانبها بودن زن به اين است كه بين او و مرد در حدودی كه اسلام مشخص‏
كرده ، حريم باشد ، يعنی اسلام اجازه نمی‏دهد كه جز كانون خانوادگی ، يعنی‏
صحنه اجتماع ، صحنه بهره برداری و التذاذ جنسی مرد از زن باشد چه به‏
صورت نگاه كردن به بدن و اندامش ، چه به صورت لمس كردن بدنش ، چه به‏
صورت استشمام عطر زنانه‏اش و يا شنيدن صدای پايش كه اگر به اصطلاح به‏
صورت مهيج باشد ، اسلام اجازه نمی‏دهد . ولی اگر
بگوئيم علم ، اختيار و اراده ، ايمان و عبادت و هنر و خلاقيت چطور ؟
می‏گويد بسيار خوب ، مثل مرد . چيزهايی را شارع حرام كرده كه به زن مربوط
است ، آنچه را كه حرام نكرده ، بر هيچكدام حرام نكرده است . اسلام برای‏
زن ، شخصيت می‏خواهد ، نه ابتذال .
بنابراين تاريخ از نظر اينكه در ساختن آن ، تنها مرد دخالت داشته باشد
يا مرد و زن با يكديگر دخالت داشته باشند ، سه گونه می‏تواند باشد . يك‏
تاريخ ، تاريخ مذكر است ، يعنی تاريخی كه به دست جنس مذكر بطور مستقيم‏
ساخته شده است و جنس مؤنث هيچ نقشی در آن ندارد . يك تاريخ ، تاريخ‏
مذكر مؤنث است اما مذكر مؤنث مختلط ، بدون آنكه مرد در مدار خودش‏
قرار بگيرد و زن در مدار خودش . يعنی تاريخی كه در آن اين منظومه بهم‏
خورده است ، مرد در مدار زن قرار می‏گيرد و زن در مدار مرد كه ما اگر طرز
لباس پوشيدن امروز بعضی از آقا پسرها و دختر خانمها را ببينيم ، می‏بينيم‏
كه چطور اينها دارند جای خودشان را با يكديگر عوض می‏كنند . نوع سوم ،
تاريخ مذكر مؤنث است كه هم به دست مرد ساخته شده است و هم به دست زن‏
، ولی مرد در مدار خودش و زن در مدار خودش . ما وقتی به قرآن كريم‏
مراجعه می‏كنيم ، می‏بينيم تاريخ و مذهب و دين آنطور كه قرآن كريم تشريح‏
كرده است يك تاريخ مذكر مؤنث است و به تعبير من يك تاريخ مؤنث است‏
، يعنی مذكر و مؤنث هر دو ، اما نه به صورت اختلاط بلكه به اين صورت كه‏
مرد در مقام و مدار خودش و زن در مقام و مدار خودش
قرآن كريم مثل اينكه عنايت خاص دارد كه همين طور كه صديقين و قديسين‏
تاريخ را بيان می‏كند ، صديقات و قديسات تاريخ را هم بيان بكند . در
داستان آدم و همسر آدم نكته‏ای است كه من مكرر در سخنرانيهای چند سال‏
پيش خود گفته‏ام و باز يادآوری می‏كنم . يك فكر بسيار غلط را مسيحيان در
تاريخ مذهبی جهان وارد كردند كه واقعا خيانت بود . ( در مسئله زن نداشتن‏
عيسی و ترك ازدواج و مجرد زيستن كشيشها و كاردينالها ) . كم كم اين فكر
پيدا شد كه اساسا زن عنصر گناه و فريب است ، يعنی شيطان كوچك است .
مرد به خودی خود گناه نمی‏كند و اين زن است ، شيطان كوچك است كه هميشه‏
وسوسه می‏كند و مرد را به گناه وا می‏دارد . گفتند اساسا قصه آدم و شيطان و
حوا ، اين طور شروع شد كه شيطان نمی‏توانست در آدم نفوذ بكند لذا آمد حوا
را فريب داد و حوا آدم را فريب داد ، و در تمام تاريخ هميشه به اين شكل‏
است كه شيطان بزرگ زن را و زن مرد را وسوسه می‏كند . اصلا داستان آدم و
حوا و شيطان در ميان مسيحيان به اين شكل درآمد ، ولی قرآن درست خلاف اين‏
را می‏گويد و تصريح می‏كند ، و اين عجيب است .
قرآن ، وقتی داستان آدم و شيطان را ذكر می‏كند ، برای آدم اصالت و برای‏
حوا تبعيت قائل می‏شود . اول كسی كه می‏فرمايد ما گفتيم ، می‏گويد ما به‏
اين دو نفر گفتيم كه ساكن بهشت شويد ( نه فقط به آدم ) . « لا تقربا هذه‏
الشجره »( 1 ) به اين درخت نزديك نشويد ( حالا آن درخت هر چه هست )
بعد می‏فرمايد : « فوسوس لهما
الشيطان »( 1 ) شيطان اين دو را وسوسه كرد . نمی‏گويد كه يكی را وسوسه‏
كرد و او ديگری را وسوسه كرد . « فدلاهما بغرور »( 2 ) باز " هما "
ضمير تثنيه است « و قاسمهما انی لكما لمن الناصحين »( 3 ) آنجا كه‏
خواست فريب بدهد ، جلوی هر دوی آنها قسم دروغ خورد . آدم همان مقدار
لغزش كرد كه حوا و حوا همان مقدار لغزش كرد كه آدم . اسلام اين فكر را ،
اين دروغی را كه به تاريخ مذهبها بسته بودند ، زدود و بيان داشت كه‏
جريان عصيان انسان ، چنين نيست كه شيطان زن را وسوسه می‏كند و زن مرد را
و بنابراين زن يعنی عنصر گناه . و شايد برای همين است كه قرآن گويی‏
عنايت دارد كه در كنار قديسين از قديسات بزرگ ياد كند كه تمامشان در
مواردی بر آن قديسين علو و برتری داشته‏اند .
در داستان ابراهيم ، از ساره با چه تجليلی ياد می‏كند ! در اين حد كه‏
همان طور كه ابراهيم با ملكوت ارتباط داشت و چشم ملكوتی داشت ،
فرشتگان را می‏ديد و صدای ملائكه را می‏شنيد ساره نيز صدای آنها را می‏شنيد .
وقتی به ابراهيم گفتند خداوند می‏خواهد به شما ( ابراهيم پير مرد و ساره‏
پير زن ) فرزندی بدهد ، صدای ساره بلند شد ، گفت :
« ا الد و انا عجوز و هذا بعلی شيخا »( 4 ) من پير زن با اين شوهر پير
مرد ؟ ! ما سر پيری می‏خواهيم بچه دار بشويم ؟ ! ملائكه در حالی كه‏
مخاطبشان ساره است
نه ابراهيم ، گفتند : « اتعجبين من امر الله »( 1 ) ساره ! آيا از بركت‏
الهی و خداوندی به خانواده شما تعجب می‏كنيد ؟ همچنين قرآن وقتی اسم مادر
موسی را می‏برد می‏فرمايد : « و اوحينا الی ام موسی ان ارضعيه »( 2 ) ما
وحی فرستاديم به مادر موسی كه خودت فرزندت را شير بده
« فاذا خفت عليه فالقيه فی اليم و لا تخافی و لا تحزنی انا رادوه اليك‏
و جاعلوه من المرسلين »( 3 ) .
قرآن به داستان مريم كه می‏رسد ، بيداد می‏كند . پيغمبران در مقابل اين‏
زن می‏آيند زانو می‏زنند . زكريا وقتی می‏آيد مريم را می‏بيند در حالتی‏
می‏بيند كه مريم با نعمتهايی به سر می‏برد كه در تمام آن سرزمين وجود ندارد
. تعجب می‏كند . قرآن می‏گويد در حالی كه مريم در محراب عبادت بود ،
فرشتگان الهی با اين زن سخن می‏گفتند : « اذ قالت الملائكه يا مريم ان‏
الله يبشرك بكلمه منه اسمه المسيح عيسی بن مريم وجيها فی الدنيا و الاخره‏
و من المقربين »( 4 ) ملائكه مستقيما با خودش صحبت می‏كردند . مريم‏
مبعوث نبوده و اين را قرآن درست نمی‏داند كه يك زن را بفرستد توی زن و
مرد . مريم ، برخلاف شانس مبعو ث نبود ولی از بسياری از مبعوثها
عاليمقامتر بود . بدون شك و شبهه ، مريم غير مبعوث از خود زكريا كه‏
مبعوث بوده عاليمقامتر و والامقامتر بود .
قرآن راجع به حضرت صديقه طاهره می‏فرمايد : « انا اعطيناك
« الكوثر »(1) ديگر كلمه‏ای بالاتر از كوثر نيست . در دنيائی كه زن را شر
مطلق ، و عنصر فريب و گناه می‏دانستند ، قرآن می‏گويد نه تنها خير است‏
بلكه كوثر است ، يعنی خير وسيع ، يك دنيا خير . می‏آئيم در متن تاريخ‏
اسلام . از همان روز اول دو نفر مسلمان می‏شوند : علی و خديجه كه ايندو
نقش مؤثری در ساختن تاريخ اسلام دارند . اگر فداكاريهای اين زن كه از
پيغمبر 15 سال بزرگتر بود نبود ، از نظر علل ظاهری مگر پيغمبر می‏توانست‏
كاری از پيش ببرد ؟ تاريخ ابن اسحاق يك قرن و نيم بعد از هجرت راجع به‏
مقام خديجه و نقش او در پشتيبانی از پيغمبر اكرم و مخصوصا در تسلی بخشی‏
به پيغمبر اكرم ، می‏نويسد بعد از مرگ خديجه كه ابوطالب هم در آن سال از
دنيا رفت ، واقعا عرصه بر پيغمبر اكرم تنگ شد به طوری كه نتوانست . .
. ( 2 ) بماند . تا آخر عمر پيغمبر هر گاه اسم خديجه را می‏بردند ، اشك‏
مقدسشان جاری می‏شد . عايشه می‏گفت يك پيرزن كه ديگر اين قدر ارزش‏
نداشت ، چه خبر است ؟ می‏فرمود تو خيال می‏كنی من به خاطر شكل خديجه‏
می‏گريم ؟ خديجه كجا شما و ديگران كجا ؟
اگر به تاريخ اسلام نگاه بكنيد می‏بينيد كه تاريخ اسلام يك تاريخ مذكر
مؤنث است ولی مرد در مدار خودش و زن در مدار خودش . پيغمبر صلی الله‏
عليه و آله وسلم ياران مذكری دارد و ياران مؤنثی ، هم راوی زن دارد و هم‏
راوی مرد كه در كتبی كه در هزار سال پيش نوشته شده است ، شايد
اسم همه آنها هست و ما روايات زيادی داريم كه راوی آنها زن بوده است .
كتابی است كه به نام بلاغات النساء يعنی خطبه‏ها و خطابه‏های بليغی كه‏
توسط زنها ايراد شده است . اين كتاب از . . . بغدادی است كه در حدود
سال 250 هجری يعنی در زمان امام عسكری عليه السلام می‏زيسته است ( چنانكه‏
می‏دانيد حضرت امام عسكری عليه السلام در سنه 260 وفات كردند ) . از جمله‏
خطبه‏هايی كه بغدادی در كتابش ذكر كرده است ، خطبه حضرت زينب در مسجد
يزيد و خطبه ايشان در مجلس ابن زياد و خطبه حضرت زهرا عليه السلام در
اوائل خلافت ابوبكر است .
در اين ضريح جديدی كه اخيرا برای حضرت معصومه ساخته‏اند ، روايتی را
انتخاب كرده‏اند كه راويها همه زن هستند تا می‏رسد به پيغمبر اكرم . در
ضمن ، اسم همه آنها فاطمه است ( حدود چهل فاطمه ) . روايت كرده فاطمه‏
دختر . . . از فاطمه دختر . . . تا می‏رسد به فاطمه دختر موسی بن جعفر .
بعد ادامه پيدا می‏كند تا فاطمه دختر حسين بن علی بن ابيطالب و در آخر
می‏رسد به فاطمه دختر پيغمبر . يعنی شركت اينها اينقدر رايج بوده ، ولی‏
هيچوقت اختلاط نبوده . بسياری از راويان بودند كه می‏آمدند روايت حديث‏
می‏كردند . زنها می‏آمدند استماع می‏كردند . اما زنها در كناری می‏نشستند و
مردها در كناری . مردها در اطاقی بودند و زنها در اطاقی . ديگر نمی‏آمدند
صندلی بگذارند كه يك مرد بنشيند و يك زن ، زن مينی ژوب بپوشد و تا
بالای رانش پيدا باشد كه بله ، خانم می‏خواهند تحصيل علم بكنند . اين ،
معلوم است كه ظاهرش يك چيز است و باطنش چيز ديگر . اسلام می‏گويد علم‏
، اما
نه شهوترانی ، نه مسخره بازی ، نه حقه بازی ، می‏گويد شخصيت .
حضرت زهرا سلام الله عليها و علی عليه السلام بعد از ازدواجشان‏
می‏خواستند كارهای خانه را بين يكديگر تقسيم كنند ، ولی دوست داشتند كه‏
پيغمبر در اين كار دخالت بكند چون لذت می‏بردند . به ايشان گفتند : يا
رسول الله ! دلمان می‏خواهد ب گوئيد كه در اين خانه چه كارهايی را علی‏
بكند و چه كارهايی را فاطمه ؟ پيغمبر كارهای بيرون را به علی واگذار كرد
و كارهای درون خانه را به فاطمه . فاطمه می‏گويد نمی‏دانيد چقدر خوشحال شدم‏
كه پدرم كار بيرون را از دوش من برداشت . زن عالم يعنی اين ، زنی كه‏
حرص نداشته باشد ، اين طور است .
ولی ببينيد شخصيت همين زهرای اينچنين چگونه است ؟ رشد استعدادهايش‏
چگونه است ، علمش چگونه است ، اراده‏اش چگونه است ، خطابه و بلاغتش‏
چگونه است ؟ زهرا عليه السلام در جوانی از دنيا رفته است و از بس در آن‏
زمان دشمنانشان زياد بودند ، از آثار ايشان كم مانده است . ولی‏
خوشبختانه يك خطابه مفصل بسيار طولانی ( در حدود يك ساعت ) از ايشان در
سن هجده سالگی ( حداكثر گفته‏اند بيست و هفت سالگی ) باقی مانده كه اين‏
را تنها شيعه روايت نمی‏كند ، عرض كردم بغدادی در قرن سوم اين خطابه را
نقل كرده است . همين يك خطابه كافی است كه نشان بدهد زن مسلمان در عين‏
اينكه حريم خودش را با مرد حفظ می‏كند و خودش را به اصطلاح برای ارائه به‏
مردان درست نمی‏كند ، معلوماتش چقدر است ؟ ورود در اجتماع تا
چه حد است .
خطبه حضرت زهرا عليه السلام ، توحيد دارد در سطح توحيد نهج البلاغه ،
يعنی در سطحی كه دست فلاسفه به آن نمی‏رسد . وقتی كه درباره ذات حق و
صفات حق صحبت می‏كند ، گويی در سطح بزرگترين فيلسوفان جهان است . از
بوعلی سينا ساخته نيست كه اين طور خطبه بخواند . يكدفعه وارد در فلسفه‏
احكام می‏شود ، خدا نماز را برای اين واجب كرد ، روزه را برای اين واجب‏
كرد ، حج را برای اين واجب كرد ، امر به معروف و نهی از منكر را برای‏
اين واجب كرد ، زكات را برای اين واجب كرد و . . . بعد شروع می‏كند به‏
ارزيابی قوم عرب قبل از اسلام و تحولی كه اسلام در اين قوم به وجود آورد
كه شما مردم عرب چنين و چنان بوديد . وضع زندگی مادی و معنوی آنها قبل‏
از اسلام را بررسی می‏كند و آنچه را كه به وسيله پيغمبر از نظر زندگی مادی‏
و معنوی به آنها ارزانی شده بود گوشزد می‏نمايد . بعد در مقام استدلال و
محاجه برمی‏آيد . او در مسجد مدينه در حضور هزاران نفر است ، اما نمی‏رود
بالای منبر كه العياذ بالله خود نمايی بكند . سنت پيغمبر اين بوده كه‏
زنها جدا می‏نشستند و مردها جدا ، و پرده‏ای بلند ميان آنها كشيده می‏شد .
زهرای اطهر از پشت پرده تمام سخنان خودش را گفت و زن و مرد مجلس را
منقلب كرد . اين معنای آن است كه ذكر كرديم ، هم شخصيت دارد و هم‏
عفاف ، هم پاكی دارد و هم حريم ، هيچوقت خودش را جلوی چشمهای گرسنه‏
مردان قرار نمی‏دهد ، اما يك موجود دست و پا چلفتی هم نيست كه چيزی‏
سرش نشود و از
هيچ چيز خبر نداشته باشد .
تاريخ كربلا يك تاريخ و حادثه مذكر مؤنث است . حادثه‏ای است كه مرد و
زن هر دو در آن نقش دارند ، ولی مرد در مدار خودش و زن در مدار خودش .
معجزه اسلام اينهاست ، می‏خواهد دنيای امروز بپذيرد ، می‏خواهد به جهنم‏
نپذيرد ، آينده خواهد پذيرفت .
اباعبدالله اهل بيت خودش را حركت می‏دهد برای اينكه در اين تاريخ‏
عظيم ، رسالتی را انجام دهند ، برای اينكه نقش مستقيمی در ساختن اين‏
تاريخ عظيم داشته باشند با قافله سالاری زينب ، بدون آنكه از مدار خودشان‏
خارج بشوند .
از عصر عاشورا ، زينب تجلی می‏كند . از آن به بعد به او واگذار شده بود
. رئيس قافله اوست ، چون يگانه مرد ، زين العابدين سلام الله عليه است‏
كه در اين وقت به شدت مريض است و احتياج به پرستاری دارد تا آنجا كه‏
دشمن طبق دستور كلی پسر زياد كه از جنس ذكور اولاد حسين هيچكس نبايد
باقی بماند ، چند بار حمله كردند تا امام زين العابدين را بكشند ولی بعد
خودشان گفتند انه لما به ( 1 ) اين خودش دارد می‏ميرد . و اين هم خودش‏
يك حكمت و مصلحت خدائی بود كه حضرت امام زين العابدين بدين وسيله‏
زنده بماند و نسل مقدس حسين بن علی باقی بماند . يكی از كارهای زينب ،
پرستاری امام زين العابدين است
در عصر روز يازدهم ، اسراء را آوردند و سوار كردند بر مركبهايی ( شتر
يا قاطر يا هر دو ) كه پالانهای چوبين داشتند و مقيد بودند كه اسراء ،
پارچه‏ای روی پالانها نگذارند برای اينكه زجر بكشند . بعد اهل بيت خواهشی‏
كردند كه پذيرفته شد . آن خواهش اين بود : قلن بحق الله الا مامررتم بنا
علی مصرع الحسين ( 1 ) گفتند شما را به خدا حالا كه ما را از اينجا می‏بريد
، ما را از قتلگاه حسين عبور بدهيد برای اينكه می‏خواهيم برای آخرين بار
با عزيزان خودمان خداحافظی كرده باشيم . در ميان اسراء تنها امام زين‏
العابدين بودند كه به علت بيماری پاهای مباركشان را زير شكم مركب بسته‏
بودند ، ديگران روی مركب آزاد بودند . وقتی كه به قتلگاه رسيدند ، همه‏
بی‏اختيار خودشان را از روی مركبها به روی زمين انداختند . زينب سلام الله‏
عليها خودش را می‏رساند به بدن مقدس اباعبدالله ، آن را به يك وضعی‏
می‏بيند كه تا آن وقت نديده بود ، بدنی می‏بيند بی سر و بی‏لباس . با اين‏
بدن معاشقه می‏كند و سخن می‏گويد « بابی المهموم حتی قضی ، بابی العطشان‏
حتی مضی » (2) آنچنان دلسوز ناله كرد كه فابكت و الله كل عدو و صديق (3)
يعنی كاری كرد كه اشك دشمن جاری شد، دوست و دشمن به گريه در آمدند.
مجلس عزای حسين را برای اولين بار زينب ساخت . ولی در
عين حال از وظايف خودش غافل نيست . پرستاری زين العابدين به عهده‏
اوست ، نگاه كرد به زين العابدين ديد حضرت كه چشمش افتاده به اين وضع‏
آنچنان ناراحت است كانه می‏خواهد قالب تهی كند ، فورا بدن اباعبدالله‏
را گذاشت آمد سراغ زين العابدين ، يابن اخی ! پسر برادر ! چرا ترا در
حالی می‏بينم كه می‏خواهد روح تو از بدنت پرواز بكند ؟ عمه جان ! چطور
می‏توانم بدنهای عزيزان خودمان را ببينيم و ناراحت نباشم . زينب در همين‏
شرايط شروع می‏كند به تسليت خاطر دادن به زين العابدين .
ام ايمن زن بسيار مجلله‏ای است كه ظاهرا كنيز خديجه بوده و بعدا آزاد
شده و سپس در خانه پيغمبر و مورد احترام پيغمبر بوده است . كسی است كه‏
از پيغمبر حديث روايت می‏كند . اين پيرزن سالها در خانه پيغمبر بود .
روايتی از پيغمبر را برای زينب نقل كرده بود ولی چون روايت خانوادگی‏
بود يعنی مربوط به سرنوشت اين خانواده در آينده بود ، زينب يكروز در
اواخر عمر علی عليه السلام برای اينكه مطمئن بشود كه آنچه ام ايمن گفته‏
صددرصد درست است ، آمد خدمت پدرش ، يا ابا ! من حديثی اينچنين از ام‏
ايمن شنيده‏ام ، می‏خواهم يكبار هم از شما بشنوم تا ببينم آيا همين طور
است ؟ همه را عرض كرد ، پدرش تاييد كرد و فرمود درست گفته ام ايمن ،
همين طور است .
زينب در آن شرايط اين حديث را برای امام زين العابدين روايت می‏كند .
در اين حديث آمده است اين قضيه فلسفه‏ای دارد مبادا در اين شرايط خيال‏
بكنيد كه حسين كشته شد و از بين رفت . پسر
برادر ! از جد ما چنين روايت شده است كه حسين عليه السلام همين جا كه‏
اكنون جسد او را می‏بينی ، بدون اينكه كفنی داشته باشد ، دفن می‏شود و همين‏
جا ، قبر حسين ، مطاف خواهد شد .

بر سر تربت ما چون گذری همت خواه
كه زيارتگه رندان جهان خواهد بود
آينده را كه اينجا كعبه اهل خلوص خواهد بود ، زينب برای امام زين‏
العابدين روايت می‏كند . بعد از ظهر مثل امروزی را كه يازدهم بود عمر سعد
با لشكريان خودش ماند برای دفن كردن اجساد كثيف افراد خود . ولی بدنهای‏
اصحاب اباعبدالله ، همانطور ماندند . بعد اسراء را حركت دادند ( مثل‏
امشب كه شب دوازدهم است ) ، يكسره از كربلا تا نجف كه تقريبا دوازده‏
فرسخ است . ترتيب كار را اينچنين داده بودند كه روز دوازدهم ، اسراء را
به اصطلاح با طبل و شيپور و با دبدبه به علامت فتح وارد كنند و به خيال‏
خودشان آخرين ضربت را به خاندان پيغمبر بزنند .
اينها را حركت دادند و بردند در حالی كه زينب شايد از روز تاسوعا اصلا
خواب به چشمش نرفته . سرهای مقدس را قبلا برده بودند . نمی‏دانم چه‏
ساعتی از روز بوده ( تقريبا دو سه ساعت از طلوع آفتاب گذشته ) در حالی‏
كه اسراء را وارد كوفه می‏كر دند ، دستور دادند سرهای مقدس را ببرند به‏
استقبال آنها كه با يكديگر بيايند . وضع عجيبی است غير قابل توصيف . دم‏
دروازه كوفه ( دختر علی ، دختر فاطمه ، اينجا تجلی می‏كند ) اين زن با
شخصيت كه در عين حال
زن باقی ماند و گرانبها ، خطابه‏ای می‏خواند . راويان چنين نقل كرده‏اند كه‏
در يك موقع خاصی ، زينب موقعيت را تشخيص داد و قداومات دختر علی يك‏
اشاره كرد . عبارت تاريخ اين است : و قد اومات الی الناس ان اسكتوا
فارتدت الانفاس ، و سكنت الاجراس ( 1 ) يعنی در آن هياهو و غلغله كه‏
اگر دهل می‏زند صدايش به جايی نمی‏رسيد ، گويی نفسها در سينه حبس شد و
صدای زنگها و هياهوها خاموش گشت ، مركبها هم ايستادند ( آدمها كه‏
می‏ايستادند قهرا مركبها هم می‏ايستادند ) . خطبه‏ای خواند . راوی گفت : و
لم ار والله خفره قط انطق منها ( 2 ) اين " خفره " خيلی ارزش دارد "
خفره " يعنی زن باحيا . اين زن ، نيامد مثل يك زن بی‏حيا حرف بزند .
زينب آن خطابه را در نهايت عظمت القاء كرد . در عين حال دشمن می‏گويد :
ولم ار والله خفره قط انطق منها يعنی آن حيای زنانگی از او پيدا بود .
شجاعت علی با حيای زنانگی در هم آميخته بود .
در كوفه كه بيست سال پيش علی عليه السلام خليفه بود و در حدود پنج سال‏
خلافت خود خطابه‏های زيادی خوانده بود ، هنوز در ميان مردم خطبه خواندن‏
علی عليه السلام ضرب المثل بود . راوی گفت گويی سخن علی از دهان زينب‏
می‏ريزد ، گويی كه علی زنده شده و سخن او از دهان زينب می‏ريزد . وقتی‏
حرفهای زينب كه مفصل هم نيست ( ده دوازده سطر بيشتر نيست ) تمام شد ،
می‏گويد مردم را ديدم كه همه
انگشتانشان را به دهان گرفته و می‏گزيدند . اين است نقش زن به شكلی كه‏
اسلام می‏خواهد . شخصيت در عين حيا ، عفاف ، عفت ، پاكی و حريم . تاريخ‏
كربلا به اين دليل مذكر مؤنث است كه در ساختن آن هم جنس مذكر عامل‏
مؤثری است ولی در مدار خودش ، و هم جنس مؤنث در مدار خودش . اين‏
تاريخ به دست اين دو جنس ساخته شد .
و لا حول و لا قوه الا بالله